Spotlight

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروزم گذشت. با موفقیت. خیلی نگران کلاسام بودم و با حال بد هم رفتم سر کار‌ ولی همه چیز خوب پیش رفت و مشکلات حل شد. خدا رو شکر. راستی چرا بعضی از بچه‌ها اینجورین؟ خیلی از شاگردام وقتی منو می‌بینن با ذوق میان سمتم و سلام می‌کنن، ولی یه سری هم هستن که حتی وقتی باهام چشم تو چشم میشن هم سلام نمی‌کنن. خیلی عجیبه برام. من خودم حتی وقتی از معلمی بدم میومد به خاطر احترام، بهش سلامو دیگه می‌کردم. ولی راست راستش باورم نمیشه شاگردی از من بدش بیاد:)) که خیلی مسخره‌ست چون میشه گفت تقریبا صد در صد، تو هر کلاسی دانش‌اموزایی هستن که از معلمشون متنفر باشن و واقعا امکان نداره همه‌ی شاگردا معلمشونو دوست داشته باشن. اینو ما همیشه به خودمون میگیم تا عادت کنیم و بتونیم باهاش کنار بیام. تا وقتی حس می‌کنیم شاگردی از ما متنفره خیلی بهم نریزیم. ولی خب من خودم هنوز سختمه. عادت نکردم.

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۹:۵۱
Spotlight .

چقدر دلم برای مخاطبای کانالم تنگ شده. این همه وقت بود که باهام بودن. هروقت پست می‌ذاشتم می‌دونستم همون آدما دارن می‌خوننش. الان اونا اینجا نیستن احتمالا و شمایی که دارین این پستو می‌خونین هم اونجا نیستین:)) ایشالا این اوضاع درست شد بیاین کانال در خدمت باشیم:)) @spotlightz

۱ نظر ۲۹ آبان ۹۸ ، ۲۰:۰۷
Spotlight .

دیگه نمی‌تونم منتظر وصل شدن اینترنت بمونم. باید ترجمه‌ی کتابمو پیش ببرم. هر طور که شده. مجبورم! با ضرب‌العجلی دست و پنجه نرم می‌کنم که هر روز داره بهم نزدیک‌تر میشه و فاصله‌ی چندانی هم باهام نداره. تا جایی که می‌تونم سعیمو می‌کنم، اشکالی هم اگه داشت، وقتی همه چیز به حالت عادی برگشت برطرف می‌کنم. امروز همه تو دانشگاه ناراحت بودن. معلوم نبود چرا. شاید به خاطر بارونی که از صبح داره مثل سیل می‌باره و هنوزم ول نکرده، شاید هم مثل من، به خاطر مشکلات شخصی. من که الان هم به خاطر یه سری مسائل شغلی ناراحتم، هم به خاطر نگرانی از حجم درس‌ها و نزدیک شدن پایان ترم، و هم به خاطر نبود اینترنت. بچه‌ها که می‌گفتن بخش عظیمی از ناراحتیشون به خاطر همین آخریه‌ست. خب ما دانشجوی ارشدیم، اونم زبان! هزار کار با اینترنت انجام میدیم. کلی سرچ و... بدون اینترنت واقعا لنگیم. مطمئنم وضعیت بقیه هم همینه... کاش زودتر این جریانات تموم بشه.

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۶:۴۳
Spotlight .

نشستم تو ماشین که مسافر بیاد بریم سمت شهر دانشگاه. بارون می‌خوره رو سقف ماشین و صداش باعث میشه دلم بخواد بخوابم. البته که من همیشه دلم می‌خواد بخوابم!:))

۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۶:۵۳
Spotlight .

تو این یکی دو روز که اینترنت قطع شد کلی چیز جالب برام پیش اومد که هی دلم خواست برم درموردشون تو کانالم (@spotlightz) بنویسم، ولی نشد. مثلا، یکشنبه که می‌خواستیم با پاکان بریم شهرشون، کنار جاده ایستادیم منتظر ماشین، که یهو یکی از بازیگرای پایتخت جلو پامون ترمز کرد!:)) اصلا خیلی هیجان‌انگیز بود!:)) سوار شدیم، سلام علیک کردیم. هر کی هم بعد از ما می‌خواست سوار شه تا راننده رو می‌دید یه لبخند می‌زد بعد سوار میشد. همه می‌شناختن. خییییلی آدم باحال و مهربونی هم بود. کلی تو راه حرف زد. ما اصلا کاریش نداشتیم، خودش حرف میزد باهامون:)) پاکان سر اصرار همیشگی من برای تست گویندگی بهم گفت میخوای ازش بپرسم؟ با تاکید گفتم اصلا و هرگز! خیلی زشته. آدما دوست ندارن بیرون از محیط کار هی درمورد شغلشون ازشون سوال کنن. مثل دکترا که دوست ندارن تو مهمونیا دوستا و فامیلاشونو معاینه کنن، یا ما معلم زبانا و مترجما که متنفریم وقتی ازمون هی معنی لغت و جمله می‌پرسن و ترجمه می‌خوان و دوست دارن سوالات زبانشونو جواب بدیم. این شد که نپرسیدیم چیزی. آخرشم که داشتیم پیاده می‌شدیم بهمون گفت حیلی مواظب خودتون باشین و تو شلوغ پلوغیا نرین و... خیلی مهربون بود.

۲۷ آبان ۹۸ ، ۲۱:۲۲
Spotlight .

امشب بعد از کلاسم، خسته و غمگین رفتم اون ساختمون که با رئیس درمورد موضوعی حرف بزنم. نمی‌دونستم کدوم طبقه‌ست. جست و جو رو از طبقه‌ی اول شروع کردم. پامو که گذاشتم داخل، دخترای ترم قبلمو دیدم. با خوشحالی پریدن سمتم و بغلم کردن. بقیه هم دونه دونه از کلاس بیرون اومدن و چسبیدن بهم. داشتن رسما منو می‌زدن زمین:)) هی می‌گفتن تیچر توروخدا بیاین تو کلاس ما. هی می‌گفتم بابا I can't. والا، کلاس مردمه خب:)) معلمشون میومد می‌دید جالب نبود دیگه. در همین کشمکش بودیم که معلمشون اومد و همه عاشقی از یادشون رفت و فرار کردن رفتن تو کلاس:)) مامانایی که بیرون نشسته بودن داشتن ابراز محبت بچه‌ها رو به من، با لبخند نگاه می‌کردن. انقدر حس خوبی بود! کاش رئیس بود می‌دید:)) وقتی هم داشتم می‌رفتم یه چشمم افتاد به کلاس پسرا‌، کاوه رو دیدم! همونجوری با همون حالت بزرگونه‌ی همیشگیش دستشو زد به سینه‌ش و از دور سلام کرد. خیلی دوسش داشتم همیشه. واقعا این دیدار دوباره‌ی تصادفی برام لذت‌بخش بود.

۲۷ آبان ۹۸ ، ۲۱:۱۴
Spotlight .

بازم قطعی اینترنت و از این مسخره‌بازی‌ها، تو دوره و زمونه‌ای که رسما همه‌ی زندگیمون به اینترنت وابسته‌ست. از عقب افتادن کار ترجمه‌ی کتابم حرف می‌زنم. کار مهمی که پیشبردش به اینترنت وابسته بود.

۲۷ آبان ۹۸ ، ۲۱:۰۹
Spotlight .