به همهی دنیا بگو...
حالا که به آخرای کتابم و ضربالعجل تحویلش به ناشر نزدیک و نزدیکتر میشم، بیشتر هم به مقدمهی مترجم فکر میکنم. به همهی تشکرهایی که میخوام توش از آدمای مهم زندگیم بکنم و به همهی حرفهایی که باید توش بزنم. میدونی، نویسنده یه جای کتابش، تو اوج همون سختیهایی که داشته به رفقاش میگه «اصلا شاید یه روز که از اینجا نجات پیدا کردم یه کتاب بنویسم و درموردش به همهی دنیا بگم». و خب کتابش دستمه و میدونم که موفق شده بگه! رسیدن آدما به آرزوهاشون همیشه برام قشنگ بوده. چه برسه به آدمی که این همه وقته دارم یه جورایی باهاش زندگی میکنم اصلا. و حاصل ترجمهی کتابش میشه یکی از عزیزترین دستاوردهای زندگی کاریم. دلم میخواد تو مقدمه، برای نویسنده هم بنویسم که خوشحالم که تونستم داستانشو تو ایران، یه گوشه از این دنیای بزرگ، به گوش آدما برسونم. نمیدونم این کتاب معروف بشه یا نه، اونم تو دوره و زمونهای که آدما دیگه خیلی کم کتاب میخونن، ولی آرزو میکنم که بشه تا نویسنده و آدم عزیزی که اینجوری باهاش آشنا شدم، بیشتر از قبل هم یه آرزوش برسه...
کانالم در تلگرام: @spotlightz